بنگر که یک گل چه اندازه حضور دارد، چه اندازه
تسلیم زندگی است.
نسبت به صداهای ظریف و بی شمار طبیعت هشیار شو، خش خش
برگ ها در باد، ریزش قطره های باران، وزوز حشره ها، نخستین
چهچهه پرندگان در صبحگاهان. خود را به طور کامل در اختیار
گوش سپردن قرار ده. فراتر از صداها چیزی بزرگ تر وجود دارد:
تقدسی که نمی توان از طریق فکر آن را فهمید.
آیا هیچگاه به گیاهی که در منزل داری، به راستی نگریسته ای؟
آیا اجازه داده ای که آن موجود آشنا و در عین حال اسرارآمیزی
که گیاه می خوانیمش، رازهایش را به تو بیاموزد؟
آیا توجه کرده ای که از چه آرامش ژرفی برخوردار است؟
چگونه در احاطه میدانی از سکون قرار دارد؟
همین که متوجه سکون و آرامشی که گیاه منتشر می کند شوی،
آن گیاه آموزگار تو می شود.
آنچه را سنگ ها، گیاهان و حیوانات هنوز می دانند، فراموش
کرده ایم. فراموش کرده ایم که چگونه باشیم، آرام باشیم.
خودمان باشیم، آنجا که زندگی هست باشیم: اینجا و اکنون!
هرگاه توجهت را به هر چیز طبیعی، هر چیزی که بدون دخالت
بشر به وجود آمده است معطوف کنی، از زندان تفکر ذهنی
خارج می شوی و تا حدودی در حالتی از وصل با وجود- که
هنوز همه چیز به صورت طبیعی در آن زندگی می کند- شرکت
می جویی.
معطوف کردن توجه به سنگ، درخت یا حیوان به این مفهوم
نیست که به آن فکر کنی، بلکه فقط آن را مشاهده کن و در
هوشیاری ات نگه دار.
برگرفته از کتاب: سکون سخن می گوید
اکهارت تله