ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی
از دیده برون مشو، که نوری
وز سینه جدا مشو، که جانی
من خود چه کسم که وصل جویم!
از لطف، توام همیکشانی
ای دل، تو مرو سوی خرابات
هر چند قلندر جهانی
کان جا همه پاکباز باشند
ترسم که تو کم زنی، بمانی
ور زآنکه روی، مرو تو با خویش
درپوش نشان بینشانی
مانند سپر مپوش سینه
گر عاشق تیر آن کمانی
پرسید یکی که عاشقی چیست؟
گفتم که مپرس از این معانی
آنگه که چو من شوی، ببینی
آنگه که بخواندت، بخوانی.
برگرفته از غزلیات: دیوان شمس
No comments:
Post a Comment