music, moody food
Of us that trade in love.”
Cleopatra
The man that hath no music in himself,
I
پرده پنجم
صحنه اول
بلمونت- خيابان منزل پورشيا
لورنزو- ماه ميدرخشد، در چنين شبي كه نسيم دلكش به درختان
،آهسته بوسه ميزد و آنها در عالم سكوت فرو رفته بودند
...در چنين شبي
....
.....
!چقدر مهتاب در اين دامنه زيبا جلوه ميكند
.ما در اين نقطه مي نشينيم تا آهنگ موسيقي به گوشمان برسد
.آرامش و سكوت شب با ترانه هاي دلنشين هماهنگي دارد
ببين چطور صحنه آسمان با قطعات زرين درخشان
.ترصيع شده است
در اين جا ستاره كوچكي هم نيست كه در حركت خود
مانند يك فرشته نغمه سرايي نكند و
. با آهنگ فرشتگان هم آهنگي نداشته باشد
...
....
.....
،انساني كه وجودش عاري از موسيقي باشد و هم آهنگي
نغمه هاي دلنشين در او تاثير نكند و
.به چنين شخصي نبايد اعتماد داشت
.....
.به موسيقي گوش فرا ده
(پورشيا و نريسا وارد مي شوند)
پورشيا- آن نوري كه مشاهده مي كنيم در تالار من ميدرخشد
.ببين نور آن شمع كوچك تا چه مسافتي ميرسد
.در دنياي پليد هم كردار نيك همينطور درخشندگي دارد
.نريسا- وقتي كه ماه ميدرخشيد ما شمع را نميديديم
پورشيا- بلي، يك شكوه عاليتر شكوه كوچكتر را تاريكتر جلوه
.ميدهد
...
....
.صداي موسيقي به گوش ميرسد
.پورشيا- و هيچ چيز بجز در وضع مناسب خود خوب نيست
.بنظر من اين نغمه ها دلنشين تر ازهنگام روز است
.نريسا- سكوت اين خاصيت را به آن مي بخشد
...
...
چه بسا چيزهايي كه در فصل مناسب خود به تكامل واقعي خويش
.ميرسند و شايسته تحسين ميگردند
.آرام باش. ماه در كنار ”انديميون“ خفته و مايل نيست بيدار شود
--
انديميون“، نام جواني بسيار زيبا بود كه بخاطر خواب ممتدش”
شهرت داشت. هنگام خواب چشم الهه ماه بر او افتاد و به او
.دلبستگي پيدا كرد و پايين آمد و او را بوسيد و در كنارش خوابيد
برگرفته از كتاب: كمدي تاجر ونيزي
اثر: ويليام شكسپير
مثنوي معنوي
.تو خالق پيشتازي هستي كه تمام منابع جهان هستي در اختيار توست
!تو با هر پندار و گفتار و كردارت، چيزي به جهان هستي مي افزايي
فقط روي چيزي كه مي خواهي تمركز كن و با قدرت تمركز و وضوح
.ببين كه تحت هر شرايطي مي تواني آرزوهايت را برآورده سازي
هر فكري كه در سر بپروراني، اگر مدام به آن بيانديشي، سرانجام
.چنان قدرتمند مي شود كه جوهرش را به زندگي ات جذب مي كند
استر هيكس
دكتر وين داير
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست
ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیدهی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است؟
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب میبینی و دندان که چونست
کسی کاو را تو لیلی کردهای نام
نه آن لیلیست کز من برده آرام
اگر مي بود ليلي بد نمي بود
تو را رد كردن او حد نمي بود
مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجایی بلند است
شکار عشق نبود هر هوسنانک
نبندد عشق هر صیدی به فتراک
مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام
دلی باید که چون عشق آورد زور
شکیبد با وجود یک جهان شور
اگر داری دلی در سینه تنگ
مجال غم در او فرسنگ فرسنگ
صلای عشق درده ورنه زنهار
سر کوی فراغ از دست مگذار
ز ما تا عشق بس راه درازیست
به هر گامی نشیبی و فرازیست
نشیبش چیست خاک راه گشتن
فراز او کدام از خود گذشتن
نشان آنکه عشقش کارفرماست
ثبات سعی در قطع تمناست
چه باشد رکن عشق و عشقبازی ؟
ز لوث آرزو گشتن نمازی
وحشی بافقی
ای نسخه اسرار الهی که تویی
وی آئینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
“از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی”
عطار نیشابوری
Everyday I promise myself to live to the best of
my potential!