Friday, July 10, 2009

جهان هولوگرافيك




جهان هولوگرافيك آن جهاني است كه هر قطعه كوچك و هر ذره
آن قطعه، تمام ويژگيها و اطلاعات كل را در بر دارد يعني
.تمامي محتواي كل در هر جز نيز مستتر است




(بوهم، فيزيكدان كوانتم، معتقد است كه علاوه بر واقعيت آرويني(آمپيريك
موجود كه همان نظم پيدا و نامستور است، نظم ديگري هم هست كه ناپيدا
و درخود پوشيده است. و اين همان جهان امواج و فركانسهاي تداخل
يافته بي شكل است كه ما از عهده ديدن شكل واقعي آنها، جز از طريق
ابزار و ادوات خاص(مغز ما) برنمي آييم. اين جهان فركانسها وقتي با
گيرنده هاي حواس و مغز ما ارتباط برقرار مي كند، از ميان ساختار خاص
مغز ما همچون صافي گذر مي كند و به سنگ و كوه و شن تبديل
.مي شود




بوهم معتقد است كه تقسيم كردن عالم به چيزهاي زنده و غير زنده نيز
بي معناست: ماده جاندار و بي جان بطور جدايي ناپذيري در هم تافته اند
و زندگي نيز تمامي عالم را سر تاسر فراگرفته است. بوهم مي گويد كه
حتي يك تكه سنگ نيز به نحوي خاص زنده است، زيرا زندگي و هوش و
،ذكاوت نه تنها در تمامي ماده حضور دارد كه در انرژي، فضا، زمان
بافت كل عالم و در هر چيز ديگري نيز كه ما از تمام جنبش منتزع
كرده و به خطا به عنوان چيزي جداگانه مد نظر قرار داده ايم نيز
.حضور دارد


برگرفته از كتاب جهان هولوگرافيك




خواندن مطلب فوق در كتاب جهان هولو گرافيك، اين قطعه
:شعر از عاليجناب مولانا را در ذهنم تداعي كرد كه

جمله اجزاي عالم در جهان
با تو مي گويند پيدا و نهان
ما عليميم و كليميم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم


و جالب اينكه عبارت ”پيدا و نهان” در اين بيت شعر مولانا
نازنين نيز بخشي از كتاب جهان هولو گرافيك را در ذهنم
تداعي نمود كه به تشريح علمي وجود نظم مستتر و نظم نامستتر
در جهان اشاره مي كند. و چگونه است كه عرفاي بزرگ با
روشن بيني به مشاهده جهاني مستتر در عالم ماده مي پرداختند
كه فيزيكدانان بزرگي همچون بوهم و اينشتين و... آن را در ذرات
زير اتمي مشاهده نمودند و چگونه است كه همبستگي ماهوي كه
عرفا نيز بدان اشاره دارند از لابلاي آزمايشات فيزيكي مانند
.پولاريزاسيون اتمهايي ناپايدار نظير پوزيترونيوم، آشكار مي شود

:غوطه ور در درياي انديشه ها و تاملات از خود مي پرسم
در كدامين وادي مرزهاي دانش وعرفان درهم مي آميزند؟....و
چگونه مي توان از وراي جهاني كه خود استعاره اي از
...استعاره هاست به حقيقت مطلق دست يافت؟

با خود مي انديشم :شايد براي دريافت حقيقت و رسيدن به شناخت
آنچه اصيل است( نه استعاره و تمثالي از حقيقت) نياز به يك
نوع آگاهي داريم فراتر از دانش و منطق و حد فكرت و ذهن و
! مغز بشري... و شايد اين آگاهي از جنسي باشد آن جهاني


پريسا پرندين



No comments: