Wednesday, January 30, 2008

See a flower really!

Painting from: Georgia O'keefe

“To create one's own world in any of the arts takes courage. „

“I've been absolutely terrified every moment of my life -- and
I've never let it keep me from doing a single thing I wanted to do. „

“Nobody sees a flower really; it is so small. We haven't time, and
to see takes time - like to have a friend takes time.

Georgia O'keefe

وان نفسي كه بيخودي


آن نفسي كه با خودي، يار چو خار آيدت
وان نفسي كه بيخودي، يار چه كار آيدت؟
آن نفسي كه با خودي، خود تو شكار پشه اي
وان نفسي كه بيخودي، پيل شكار آيدت
آن نفسي كه با خودي، بسته ابر غصه اي
وان نفسي كه بيخودي، مه به كنار آيدت
آن نفسي كه با خودي، يار كناره مي كند
وان نفسي كه بيخودي، باده يار آيدت
آن نفسي كه با خودي، همچو خزان فسرده اي
وان نفسي كه بيخودي، دي چو بهار آيدت
جمله بيقراريت از طلب قرار تست
طالب بيقرار شو تا كه قرار آيدت
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترك گوارش ار كني زهر گوار آيدت
جمله بيمراديت از طلب مراد تست
ورنه همه مرادها همچو نثار آيدت
عاشق جور يار شو عاشق مهر يار ني
تا كه نگار نازگر عاشق زار آيدت


مولانا


Albert Einstein Quotes


We know nothing at all. All our knowledge is but
the knowledge of schoolchildren.
The real nature of things we shall never know.


Life is like riding a bicycle. To keep your balance
you must keep moving.


We have to do the best we can. This is our sacred
human responsibility.


The pursuit of truth and beauty is a sphere of
activity in which we are permitted to remain
children all our lives.


Gravitation is not responsible for people falling in love.



روزمره هاي زندگي



روزمره هاي زندگي، معبد و مذهب شما است، با تمامي وجود وارد آن
.شويد

جبران خليل جبران



Your daily life is your temple and your religion,

Whenever you come into it take with you your all.

Gibran,Kahlil Gibran



چاي


يك بار در ژاپن، در” مراسم چاي“ مشهور شركت كردم. وارد يك اتاق كوچك مي شويم و در
آن، فقط چاي عرضه مي گردد و نه چيز ديگر. اما همه كار با چنان مراسم وتشريفاتي انجام
.مي گيرد كه يك تمرين روزانه، به يك لحظه رابطه با كيهان تبديل مي گردد
:استاد چاي، آنچه را كه رخ مي دهد، چنين توضيح مي دهد
اين مراسم، ستايش زيبايي و سادگي است. استاد تمام نيروي خود را در تلاشي براي”
. دست يابي به كمال از راه رفتارهاي ناكامل زندگي روزمره متمركز مي سازد
“ .سراسر زيبايي اين مراسم، در محترم شمردن آن چه تحقق يافته است، خلاصه مي شود
اگر فقط يك گردهمايي براي نوشيدن چاي مي تواند ما را بسوي خداوند ببرد، پس چه بگوييم
!از فرصتهاي ديگري كه هر روز براي ما ايجاد مي شوند و متوجه آنها نمي شويم؟


پائولو كوئليو



Thursday, January 24, 2008

گره گشا مي باش



چو غنچه گرچه فروبستگي ست كار جهان

تو همچو باد بهاري گره گشا مي باش


حافظ


خوش باش



انگار كه نيستي


!چون هستي خوش باش


خيام



!در لحظه خوش باش

اپيكتوس



Motivate Yourself



The most successful people in life are
self-starters...they don't rely on others
to get going.
‏There won't always be someone there to light
a fire under you, so learn to motivate yourself!



گفتارهايي الهام بخش از دكتر وين داير


.فراموش نكنيد كه به هر چه فكر كنيد بزرگ مي شود و گسترش مي يابد
چون از اين قابليت برخورداريد كه دنياي درونتان را در خدمت و يا در
ضديت با خود به كار گيريد، از آن براي آفرينش تصاوير شادكامي و
. فرخندگي كه مايليد در جهان مادي تان اتفاق بيفتد استفاده كنيد
نهايتا آن شادكامي دروني طرح و نقشه اي خواهد بود كه به عنوان
.معمار هر روز از زندگيتان با آن مصلحت جويي مي كنيد



وقتي خود را دچار گرفتاري و يا دردسر مي يابيد به خويشتن چنين
“. يادآوري كنيد : ”من از آنچه آزارم مي دهد بسي فراتر هستم
همين بيان ساده كه تاييد مي كند وجودتان از يك قالب براي گرفتاري
بيشتر است نمي گذارد زندگي روزانه تان ميدان تاخت و تاز آن
.گرفتاريها قرار گيرد




شما به هوش و خرد لايتناهي كه تمام اجسام و اجرام را پشتيباني مي كند
.اتصال داريد. شما بخشي از اين مجموعه هستيد
قرار نيست همه چيز را به دست آوريد زيرا پيشاپيش خود همه چيز
.هستيد


Friday, January 18, 2008

زيبايي دست خط خداوند است



.هرگز فرصتي را براي ديدن چيزي زيبا از دست نده
زيبايي دست خط خداوند است، مانند نشانه اي مقدس در كنار
يك جاده. در هر صورت زيبا، در هر آسمان زيبا، در هر گل
زيبا آن را گرامي دار و مانند شكري كه در برابر نعمتي از

.خداوند مي كني، از زيبايي شكرگزار باش


رالف والدو امرسون

عقل و عشق


در ميان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بيچون كارها
“.عقل گويد: ”شش جهت حد ست و بيرون راه نيست
“.عشق گويد: ”راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاري بديد و تاجري آغاز كرد
عشق ديده زان سوي بازار او بازارها
عاشقان درد كش را در درونه ذوقها
عاقلان تيره دل را در درون انكارها
“.عقل گويد: ”پا منه، كاندر فنا جز خار نيست
“.عشق گويد عقل را ك”اندر تو است آن خارها
هين خمش كن، خار هستي را ز پاي دل بكن
تا ببيني در درون خويشتن گلزارها



مولانا

شازده كوچولو و روباه


.در اين هنگام بود كه روباه پيدا شد
!روباه گفت: سلام
.شازده كوچولو سر بر گرداند و كسي را نديد ولي مودبانه جواب سلام داد
...صدا گفت: من اينجا هستم، زير درخت سيب
...!شازده كوچولو پرسيد: تو كه هستي؟ چه خوشگلي
.روباه گفت: من روباه هستم
شازده كوچولو به او تكليف كرد كه بيا با من بازي كن. من آنقدر غصه به
...دل دارم كه نگو
.روباه گفت: من نمي توانم با تو بازي كنم. مرا اهلي نكرده اند
!شازده كوچولو آهي كشيد و گفت: ببخش
:اما پس از كمي تامل باز گفت

“اهلي كردن”يعني چه؟
روباه گفت: تو اهل اينجا نيستي. پي چه ميگردي؟
شازده كوچولو گفت: من پي آدمها مي گردم. ”اهلي كردن“ يعني چه؟
روباه گفت: آدمها تفنگ دارند و شكار مي كنند. اين كارشان آزارنده
است. مرغ هم پرورش مي دهند و تنها فايده شان همين است. تو پي
مرغ مي گردي؟
شازده كوچولو گفت: نه، من پي دوست مي گردم. نگفتي

اهلي كردن يعني چه؟”
روباه گفت: ”اهلي كردن“ چيز بسيار فراموش شده اي است، يعني

“...علاقه ايجاد كردن”
علاقه ايجاد كردن؟
روباه گفت: البته. تو براي من هنوز پسر بچه‌ای بيش نيستي، مثل
صدها هزار پسر بچه‌ دیگر، و من نيازي به تو ندارم. تو هم نيازي به من
.نداري. من نيز براي تو روباهي هستم شبيه به صدها هزار روباه دیگر
ولي تو اگر مرا اهلی کني هر دو به هم نيازمند خواهيم شد. تو براي
... من در عالم همتا نخواهي داشت و من براي تو در دنيا يگانه خواهم بود

شازده کوچولو گفت: کم‌کم دارم مي فهمم... گلی هست... و من
...گمان مي كنم كه آن گل مرا اهلی کرده است

.روباه گفت: ممكن است. در کره‌ زمین همه جور چیز می‌شود دید
.شازده کوچولو آهي كشيد و گفت: آنكه من مي گويم در زمین نیست
روباه به ظاهر بسيار كنجكاو شد و گفت: در سیاره‌ دیگري است؟
.بله-
در آن سیاره شکارچی هم هست؟-

.نه-
چه خوب! مرغ چطور؟-
.نه-
.روباه آهي كشيد و گفت: حيف كه هيچ چيز بي عيب نيست
: ليكن روباه به فكر قبلي خود باز گشت و گفت
.زندگی من یکنواخت است. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم و آدمها مرا-
تمام مرغها به هم شبيهند و تمام آدمها با هم يكسان. به همين
جهت در اينجا اوقات به كسالت مي گذرد. ولي تو اگر مرا اهلی کنی
زندگي من همچون خورشيد روشن خواهد شد. من با صدای پايي آشنا
خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای
دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولي صدای پای تو همچون نغمه‌
!موسيقي مرا از لانه بيرون خواهد کشيد. بعلاوه، خوب نگاه کن
آن‌ گندم‌زار را در آن پايين می‌بینی؟ من نان نمي خورم و گندم در
نظرم چیز بیفایده‌ای است. گندم‌زار مرا به یاد هيچ چیز نمی‌اندازد و
اين جاي تاسف است! اما تو موهاي طلايي داري. و چقدر خوب خواهد
شد آن وقت كه مرا اهلي كرده باشي! چون گندم که به رنگ طلاست
مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزيدن باد را در گندم‌زار
...دوست خواهم داشت
:روباه ساكت شد و مدت زيادي به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت
!بيزحمت... مرا اهلی کن

شازده کوچولو درجواب گفت: خيلي دلم می‌خواهد، اما زياد وقت
. ندارم.من بايد دوستاني پیدا کنم و خيلي چیزها هست كه بايد بشناسم

روباه گفت: هيچ چيزي را تا اهلي نكنند نمي توان شناخت. آدم‌ها دیگر
وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. آنها چيزهاي ساخته و پرداخته از دکان‌
می‌خرند، اما چون كاسبي نیست که دوست بفروشد آدم‌ها بي دوست و
!آشنا مانده‌اند. تو اگر دوست می‌خواهی مرا اهلی کن

شازده کوچولو پرسید: براي اين كار چه بايد كرد؟
روباه در جواب گفت: باید صبور بود. تو اول كمي دور از من به این شكل
لاي علفها می‌نشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم كرد و تو
.هیچ حرف نخواهي زد
زبان سرچشمه سؤِتفاهم‌ است. ولي تو هر روز می‌توانی قدري جلوتر
.بنشینی
.فردا شازده كوچولو باز آمد
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز مي آمدي. تو اگر مثلا هر روز ساعت
چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه ببعد كم كم خوشحال خواهم
.شد و هر چه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالي من بيشتر خواهد بود
سر ساعت چهار نگران و هيجان زده خواهم شد و آن وقت به ارزش
خوشبختی پي خواهم برد. ولي اگر در وقت نامعلومي بیایی
دل مشتاق من نمي داند كي خود را براي استقبال تو بيارايد...آخر در هر
چیز بايد آييني باشد.شازده کوچولو پرسيد: ”آيين“ چيست؟
روباه گفت: این هم چیزي است بسيار فراموش شده، چیزی است که
باعث می‌شود روزي با روزهاي ديگر و ساعتي با ساعتهاي ديگر فرق
پيدا کند. مثلا شکارچيان من براي خود آييني دارند: روزهاي پنج‌شنبه‌ با
دختران ده می‌رقصند. پس پنج‌شنبه‌ روز نازنيني است. من در آن روز تا
پاي تاكستانها به گردش مي روم. اگر شکارچيها هر وقت دلشان
مي خواست می‌رقصیدند روزها همه به هم شبيه می‌شدند و منِ دیگر
.تعطيلي نمي داشتم

...به این گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد

برگرفته از كتاب نغز و شيرين ”شازده كوچولو“ اثر آنتوان دو سنت اگزوپري
ترجمه محمد قاضي

Wednesday, January 9, 2008

Heaven in a wild flower


To see a World in a grain of sand
And a Heaven in a wild flower,
Hold Infinity in the palm of your hand,
And Eternity in an hour…
We are led to believe a lie
When we see with, not thro the eye!

William Blake
براي ديدن عالمي در دانه اي شن
و ديدن بهشت در گلي خودرو
ابديت را در كف دستت بگير
...و بي نهايت را ساعتي فرض كن
ما را اينگونه هدايت كرده اند تا باور كنيم اين دروغ را
!كه ما با چشم سر مي بينيم نه با چشم دل

ويليام بليك

من آن درياي بي كرانه هستم


آن ها در بيداريشان به من مي گويند: ”تو و دنيايي كه در آن زندگي مي كني
چيزي نيستيد جز دانه شني كه بر ساحل بي انتهاي دريايي بي كرانه
“.افتاده ايد
و من در رويايم به آن ها مي گويم: ”من آن درياي بي كرانه هستم. و همه
“.جهان چيزي نيست جز دانه اي شن بر ساحل من

جبران خليل جبران

Intuitive Mind


The intuitive mind is a sacred gift and
the rational mind is a faithful servant.
We have created a society that honors

the servant and has forgotten the gift!

Albert Einstain

Sunday, January 6, 2008

قطعه اي از شعر آرش كمانگير

آرش كمانگير

برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
… دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
،بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی
یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد
،ردِّ پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دم سرد ؟
آنک آنك کلبه ای روشن
…روی تپه روبروی من
در گشودندم
مهربانی ها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
در کنار شعله آتش
،قصه می‌گوید برای بچه‌های خود عمو نوروز
.گفته بودم زندگی زیباست...”
گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغهای گل
دشت‌های بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوي عطر خاك باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
درغم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیردادن و رهانیدن؛
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکان گهوارهٔ رنگین کمان را در کنار بام دیدن
یا شب برفی
نشستن پیش آتش ها
...دل به رؤیاهای دامن گیر و گرمِ شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
“.ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده‌ای در کورهٔ افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
:زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله‌ها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل، ای روییده آزاده
بي دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
،چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
...جان تو خدمت گر آتش
!سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله میخواهد“ صدا سرداد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
کودکانم داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود
....................روزگار



شعر آرش كمانگير، اثري زيبا و ماندگار از سياوش كسرايي ، شاعر بزرگ ايراني
است كه با طبع شاعرانه و قلم بس توانا و چيره دست خويش، اسطوره آرش کمانگیر
كه نماد جانفشانی در راه میهن است و داستان وي در اوستا آمده، را در قالب شعري
.بلند ودر عين حال شيرين و جذاب، به رشته نظم در آورده است
شنيده ام كه مادربزرگان و پدربزرگان ما در شبهاي سرد وبرفي، گرد هم مي آمدند و
به سرگذشت آرش كمانگير كه فرد خوش بياني از جمع شان آنرا مي خواند،با دقت
گوش مي سپرندند...... و من هم امروز با ديدن برف سنگيني كه تهران را كاملا
سپيدگون كرد، به ياد خاطرات شيرين دوران كودكي، هنگامي كه دانش آموز كلاس
چهارم دبستان مدرسه توحيد بودم افتادم و به ياد همكلاسي كه دفتر شعر پدرش را
دريك روز برفي به مدرسه آورده بود و ما در زنگ تفريح دوم كه نسبتا طولاني
.بود، شعر آرش كمانگير را با لذتي وافر خوانديم و من هم آنرا در دفتر شعر خود نوشتم
.قطعه اي كه خوانديد، در واقع مقدمه زيبايي از اين شعر بلند اسطوره اي است

پريسا پرندين