Sunday, November 14, 2010

Sympathy



There should be no despair for you
While nightly stars are burning;
While evening pours its silent dew,
And sunshine gilds the morning.
There should be no despair--though tears
May flow down like a river:
Are not the best beloved of years
Around your heart for ever?

They weep, you weep, it must be so;
Winds sigh as you are sighing,
And winter sheds its grief in snow
Where Autumn's leaves are lying:
Yet, these revive, and from their fate
Your fate cannot be parted:
Then, journey on, if not elate,
Still, NEVER broken-hearted!

Emily Bronte


تا آن هنگام که ستارگان می درخشند
جای نومیدی نیست،
تا آن هنگام که شبها بر برگها شبنم می نشانند
و آفتاب چهره صبح را زرین می کند
جای نومیدی نیست،
هرچند که سیل اشک بر گونه ها روان شود.
وقتی تو آه می کشی، بادها آه می کشند
و زمستان غصه های خود را چون برف
بر گور برگهای پاییزی فرو می بارد،
اما زمین بار دیگر زنده می شود
و سرنوشت تو از کائنات جدا نیست،
پس همچنان در سیر و سفر باش
و اگر چندان شاد و سرخوش نیستی
نومید و دلشکسته نیز مباش.

امیلی برونته
ترجمه: دکتر الهی قمشه ای


از لطف ،توام همی کشانی



ای وصل تو آب زندگانی
تدبیر خلاص ما تو دانی

از دیده برون مشو، که نوری
وز سینه جدا مشو، که جانی

من خود چه کسم که وصل جویم!
از لطف، توام همی‌کشانی

ای دل، تو مرو سوی خرابات
هر چند قلندر جهانی

کان جا همه پاکباز باشند
ترسم که تو کم زنی، بمانی

ور زآنکه روی، مرو تو با خویش
درپوش نشان بی‌نشانی

مانند سپر مپوش سینه
گر عاشق تیر آن کمانی

پرسید یکی که عاشقی چیست؟
گفتم که مپرس از این معانی

آنگه که چو من شوی، ببینی
آنگه که بخواندت، بخوانی.


برگرفته از غزلیات: دیوان شمس


Friday, November 12, 2010

A Child’s Thought Of God


They say that God lives very high;
But if you look above the pines
You cannot see our God; and why?

And if you dig down in the mines,
You never see Him in the gold,
Though from Him all that’s glory shines.

God is so good, He wears a fold
Of heaven and earth across His face,
Like secrets kept, for love, untold.

But still I feel that His embrace
Slides down by thrills, through all things made,
Through sight and sound of every place;

As if my tender mother laid
On my shut lids her kisses’ pressure,
Half waking me at night, and said,
“Who kissed you through the dark, dear guess
er?”

Elizabeth Barrett Browning


خدا در خیال کودک

گویند خدا در بلندیهاست
اما اگر به فراز کاجها نظر کنی
او را نخواهی دید
و اگر ژرفای کوهها رابکاوی
او را در زر و سیم نخواهی یافت،
اگرچه نور او از هرچه شکوهمند و زیباست، می درخشد.
چقدر او خوب و مهربان است
که زمین و آسمان را بر چهره افکنده
و خود را چون رازی، که به خاطر عشق پنهان می کنند،
در پرده داشته است.
اما من همچنان احساس می کنم که آغوش گرم او،
از جمله آفریدگان،
به هرجا و در هرچه به چشم و گوش می آید،
به روی من گشاده است،
چنان که گویی مادر مهربانم
نیمه شب لبهایش را بر پلکهای بسته چشم من می نهد،
مرا نیمه بیدار می کند و می گوید:
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است.



ا
لیزابت برت براونینگ
ترجمه: دکتر الهی قمشه ای