احتما كن، احتما ز انديشهها
فكر شير و گور و دل چون بيشهها
احتماها بر دواها سرور است
زآنكه خاريدن فزوني گر است
احتما اصل دوا آمد يقين
احتما كن قوت جانت ببين
آنكه ارزد صيد را عشق است و بس
ليك او كي گنجد اندر دام كس؟
تو مگر آيي و صيد او شوي
دام بگذاري، به دام او روي
عشق ميگويد بگوشم پست پست
صيد بودن خوشتر از صيادي است
گول من كن خويش را غره مشو
آفتابي را رها كن ذره شو
بر درم ساكن شو و بيخانه باش
دعوي شمعي مكن، پروانه باش
كارگاه صنع حق در نيستي است
!غرهء هستي، چه داني نيست چيست؟
پس رو و صامت شو و خاموش باش
از وجود خويش والي كم تراش
"چون گهر در بحر گويد: "بحر كو؟
،آن حجاب چون صدف ديوار او
گفتن آن "كو" حجابش ميشود
ابر تاب آفتابش ميشود
تو ببند آن چشم و خود تسليم كن
خويشتن بيني در آن شهر كهن
اين خموشي مركب چوبين بود
بحريان را خامشي تلقين بود
چندگاهي بي لب و بي گوش شو
وآنگهان چون لب حريف نوش شو
چند گفتي نظم و نثر و راز فاش؟
خواجه يك روز امتحان كن، گنگ باش
مثنوي معنوي
عاليجناب مولانا
احتماء: پرهيز كردن
No comments:
Post a Comment