Friday, December 25, 2009

جاده عشق



.سه چيز مطلق و فناناپذير است: آگاهي، هستي و عشق


.آن موقع كه بداني، خود، عشق هستي، لبريز از عشق خواهي شد


.عشق محرك رشد و تكامل است كه به زندگي، وسعت مي بخشد


رشد و تحول، در واقع اين تمايل است كه بگذاري واقعيت
.هر لحظه نو و تازه شود



در دوگانه گرايي، عشق مي آيد و مي رود، ولي در اتحاد و
.يگانگي فقط عشق هست و عشق


عشق شخصي، شكل تمركزيافته عشق جهاني است. عشق
.جهاني، شكل تعميم يافته عشق شخصي است



دوست داشتن ديگري، از عشق به خداوند جدا نيست. اين
.يكي موجي تنهاست و آن يكي اقيانوس


همه دعاها مستجاب مي شوند اما سريع تر از همه آن
.دعاهايي هستند كه براي كسب آگاهي صورت مي گيرند



هر دعا، خواسته اي است كه بخش كوچكي از خدا از
.بخش بزرگتر خدا طلب مي كند



همه چيز همان جان است كه دارد از دريچه چشم ناظران
!مختلف به خود مي نگرد



!روياهايت را به دنيا نگو- آنها را زيرگوش عشق زمزمه كن


هيچ كس بر خطا نيست. از دريچه چشمان عشق، هر كس
.بر حسب سطح آگاهي خود سعي دارد به بهترين نحو عمل كند


همه موانع به دست خود ما و به واسطه عدم ايمان به عشق
.به وجود مي آيند


فاصله و شكاف درست در محلهايي ظاهر مي شود كه ما
.مي ترسيم خودمان را ببينيم



زندگي در سطح، تصادفي و اتفاقي ظاهر مي شود، ولي در
.عمق، كاملا سازمان يافته و منظم است


جان آدمي بسيار شورانگيز است، بدون شور و هيجان
.هيچ كس قادر نيست بطور واقعي معنوي باشد



عشق، اشكال بسيار زيادي دارد - بسته به انتخاب
.شماست كه بخواهيد در كسوت كدام يك از آنها ظاهر گردد


.متعالي ترين جلوه عشق، خلاقيت است


معصوميت و پاكي، همانا توانايي پيشكش كردن و گرفتن
.عشق است – بدون آنكه آن را به تملك خود درآوري


چنانچه به شخص ديگري عادت كني، آن وقت با او همچون
.شيء رفتار خواهي كرد


.عشق بر پايه بخشش رشد مي كند


بخشش از افزايش آگاهي متولد مي شود. هر چه بيشتر
.بتوانيد ببينيد به همان ميزان راحت تر مي توانيد ببخشيد



جهان هستي طوري ساخته شده كه به سوي رشد و تكامل
گام بردارد و رشد و تكامل هميشه در جهت شادي و عشق
.بيشتر سير مي كند



برگرفته از كتاب: جاده عشق
نوشته: ديپاك چوپرا
:)ديپاك چوپرا دوست داشتني من



مرا چنان كن كه تو دوست مي داري




!پروردگارم، تو چناني كه من دوست مي دارم

!مرا چنان كن كه تو دوست مي داري


،دوست دارم اين نيايش را با خطي از جنس الماس
.نه يك بار بلكه هزاران بار بر روي قلبم بنويسم
باشد كه الوهيت درونم، سكان وجودم را به دست گيرد و
و به نور دل افروز آگاهي و بينش برتر پيوسته مرا
.درمسير عشق او، هدايت نمايد
...
!مرا چنان كن كه تو دوست مي داري




عالم بوي عشق مي دهد




،و غنچه گل سرخ را ديدم كه با نوازشهاي عاشقانه نور
درتب و تاب ازهم گشودن جامه سرخ فامش بود
!تا در آغوش آفتاب عطرافشاني كند

و


و به هزاران نگه ديدم كه
تو به هزاران جلوه خود با خويشتن
!نرد عشق مي بازي

و


،و من نيز
نگاهي بودم از تو كه
!بر تو دل باخت


،آه، عالم بوي عشق مي دهد

...آه، عالم بوي عشق مي دهد


نوشته: پريسا پرندين



;)بلا بي دل



بلا بي دل، بلا بي دل، دل بلا بي

!گنه چشمون كنه، دل مبتلا بي

اگه چشمون نبينه روي زيبا

!ندونه دل كه دلبر در كجا بي


بابا طاهر



Thursday, December 17, 2009

جادوي زيبايي



.براي ديدن زيبايي دو چيز لازم است: زيبايي و چشم نگريستن به زيبايي

!آري، زيبايي در آينه چشم تو زيباست
.بسان درخشش آفتاب از ميان آينه شبنم

زيبايي آن افسونگري است كه گر نگاهت را بدو بسپاري، تو را افسون
!كند و بي تماشاي تو، زيبايي جادوي خود را از دست خواهد داد

باشد كه چشمان تو اسير جادوي زيبايي گردد كه
اين افسونگر دلفريب، تو را به جذبه و كششي
لطيف و دلنشين، كشاند تا به شهر دل كه در آنجا
!اكسيري يافت شود كه آنرا نامند: عشق

نوشته: پريسا پرندين


آنچه در دو پاراگراف اول ابراز داشتم، بنا به دانسته هايم از لحاظ علمي هم
صحت دارد، از اينروي كه همه آنچه كه ما در اين دنيا مي بينيم، در واقع
!تصاويري هستند كه در مغز ما تعبير و تفسير مي شوند


ليلي و مجنون


به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گر چه در چشم تو حوریست
به هر جزوی ز حسن او قصوریست

ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده‌ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است؟
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است

تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارت‌های ابرو

دل مجنون ز شکر خنده خونست
تو لب می‌بینی و دندان که چونست

کسی کاو را تو لیلی کرده‌ای نام
نه آن لیلی‌ست کز من برده آرام


اگر مي بود ليلي بد نمي بود
تو را رد كردن او حد نمي بود

مزاج عشق بس مشکل پسند است
قبول عشق برجایی بلند است


شکار عشق نبود هر هوسنانک
نبندد عشق هر صیدی به فتراک

مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام

دلی باید که چون عشق آورد زور
شکیبد با وجود یک جهان شور


اگر داری دلی در سینه تنگ
مجال غم در او فرسنگ فرسنگ

صلای عشق درده ورنه زنهار
سر کوی فراغ از دست مگذار

ز ما تا عشق بس راه درازیست
به هر گامی نشیبی و فرازیست

نشیبش چیست خاک راه گشتن
فراز او کدام از خود گذشتن

نشان آنکه عشقش کارفرماست
ثبات سعی در قطع تمناست

چه باشد رکن عشق و عشقبازی ؟
ز لوث آرزو گشتن نمازی


وحشی بافقی


ز روي عشق




به صورت کمتريم از نیم ذره

ز روی عشق از عالم فزونيم



ديوان شمس




به من آموخته است




،گاه زخمی که به پا داشته ام


زیر و بم های زمین را


! به من آموخته است



سهراب سپهري