Wednesday, February 20, 2008

فردوس



دوزخ شرري ز رنج بيهوده ماست

!فردوس دمي ز بخت آسوده ماست


خيام



Heaven



The mind in it’s own place and in
itself, can make a heaven of hell,
a hell of heaven.

John Milton



تعاريف



:دو استاد هندي، عشق را چنين تعريف مي كنند
،اوشو: ”عشق ورزيدن، به معناي واقعي كلمه، تجربه اي شاهانه است
چون هم چون يك امپراتور رفتار مي كنيد. حال آنكه تمناي عشق
. تجربه اي گدايانه است
“.هرگز هم چون يك گدا نباشيد، همواره يك امپراتور باشيد


نيسارگاداتا: ”رنج از آرزو مي آيد. و احساس يگانگي هرگز نمي تواند
.سركوب گرددـ آنچه سركوب مي شود، آرزوي بازشناختن است
“ .اين آرزو نيز، همانند هر چيز كاملا ذهني، يك نيرنگ است

متن زير بر ديواري در شهر بوئنس آيرس نوشته شده و توسط فابيانا
:ريبولدي مورد تفسير قرار گرفته است
،اگر كسي را دوست داريد، آزادش بگذاريد. اگر به سوي شما بازگشت”
به خاطر آن است كه چنين بايسته بوده است. اگر بازنگشت، به خاطر آن
“ .است كه چنين بايسته بوده است



برگرفته از كتاب دومين مكتوب
اثر پائولو كوئليو
ترجمه دكتر آرش حجازي

Wednesday, February 13, 2008

Happy Valentine

دلاويز ترين شعر جهان



،از دل افروز ترين روز جهان
.خاطره اي با من هست
:به شما ارزاني

،سحري بود و هنوز
.گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود
،گل ياس
.عشق در جان هوا ريخته بود
من به ديدار سحر مي رفتم
.نفسم با نفس ياس درآميخته بود
***
!مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : ” هاي
.بسراي اي دل شيدا، بسراي
!اين دل افروزترين روز جهان را بنگر
! تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي

،آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم
،روح درجسم جهان ريخته اند
،شور و شوق تو برانگيخته اند
! تو هم اي مرغك تنها، بسراي

،همه درهاي رهائي بسته ست
! تا گشائي به نسيم سخني، پنجرهاي را ، بسراي
“... بسراي

!من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم
***
در افق، پشت سرا پرده نور
،باغ هاي گل سرخ
،شاخه گسترده به مهر
،غنچه آورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر ؛
.غنچه ها مي شد باز

،غنچه ها مي رسد باز
،باغ هاي گل سرخ
،باغ هاي گل سرخ
! يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست
،چون گل افشاني لبخند تو
! در لحظه شيرين شكفتن
! خورشيد
! چه فروغي به جهان مي بخشيد
!...چه شكوهي
! همه عالم به تماشا برخاست

! من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي گشتم
***
،دو كبوتر در اوج
.بال در بال گذر مي كردند

،دو صنوبر در باغ
.سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلي مي خواندند
مرغ دريائي، با جفت خود، از ساحل دور
...رو نهادند به دروازه نور

،چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق
در سرا پرده دل
،غنچه اي مي پرورد
- هديه اي مي آورد -
! برگ هايش كم كم باز شدند
:برگ ها باز شدند
“... يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش ”
با شكوفائي خورشيد و
،گل افشاني لبخند تو
! آراستمش
،تار و پودش را از خوبي و مهر
: خوشتر از تافته ياس و سحربافته ام
دوستت دارم “ را”

! من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام
***

! اين گل سرخ من است
،دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق
! كه بري خانه دشمن
! كه فشاني بر دوست
! راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست

،در دل مردم عالم، به خدا
،نور خواهد پاشيد
.روح خواهد بخشيد

! تو هم، اي خوب من! اين نكته به تكرار بگو
،اين دلاويزترين حرف جهان را، همه وقت
! نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو
! دوستم داري؟“ را از من بسيار بپرس ”
! دوستت دارم“ را با من بسيار بگو”



فريدون مشيري


Cute



از صداي سخن عشق

Monday, February 11, 2008

به اميد آن روز


...روزگاري با قلم آزادي خواهم نوشت و خواهند نوشت
...آنچه بر نسل من گذشت....آنچه بر نسل ما گذشت
.به اميد آن روز
...به اميد آنكه رايحه آزادي، فضاي سرزمينم را عطرآگين كند
...به اميد آنكه شورانگيزترين رنگها، رنگ شادي بر سرزمينم بنشاند
...به اميد آنكه طربناكترين نغمه ها در گوش سرزمينم جاري شود
.به اميد آن روز
،به اميد عشق و دوستي و صلح
،به اميد نور و روشني و نيكي
،به اميد غناي انديشه و بينش و فرهنگ
،به اميد زيبايي و شور و سرور
.به اميد پروردگارم ...به اميد پروردگارم....به اميد پروردگارم

پريسا

Wednesday, February 6, 2008

Monday, February 4, 2008

پرنده خارزار


پرنده كه خاري سينه اش را خسته است، از قانوني تغييرناپذير
پيروي مي كند. او نمي داند كه چه چيزي وادارش كرده كه
...سينه اش را به خار بسپارد و آوازخوانان مي ميرد
حتي لحظه اي كه خار سينه اش را مي شكافد از فرارسيدن مرگش
آگاه نيست و به همان قانع است كه آنقدر بخواند و بخواند تا ديگر
.صدايي در گلويش باقي نماند
...ولي ما، ما هنگامي كه خاري سينه مان را خسته است، مي دانيم
...درك مي كنيم... و با اين همه ادامه مي دهيم، ادامه مي دهيم


برگرفته از كتاب مرغان شاخسار طرب